نحوه موفقیت در زندگی
موفقیت و شکست جزئی از زندگی هستند. هیچ کس نمیتواند با یک چیز به طور کامل زندگی کند. همه همواره با هر دو آن روبرو شدهاند و این شیرینی و تندی شکست و موفقیت است که باعث میشود ما به چیزی تبدیل شویم که میخواهیم. بیایید امروز نگاهی به سؤالاتی که ممکن است در بخش اسپیکینگ آیلتس پرسیده شود، بیاندازیم.
آیا تصور شما از موفقیت با تصور والدینتان از موفقیت یکی است؟
مقدار معینی اختلاف نظر بین رفتار ما و والدینمان وجود دارد. بیشتر به این دلیل که آنها زندگی را بهگونهای دیگر، در زمانی دیگر دیدهاند و با مشکلاتی در سطوح و درجات مختلف مواجه شدهاند. به گفته آنها، داشتن یک زندگی با ثبات، کسب درآمد و ازدواج و مواردی از این دست برای انسان بسیار مهم است؛ اما برای من، موفقیت، خوشبختی است. من به پول نیاز دارم اما کار مهمتر است. برای من موفقیت این است که بتوانم از جایم بلند شوم، احساس شگفتی از زندگیام داشته باشم و با قدردانی از داشتن یک زندگی عالی، بخوابم، ولی پول این را تعریف نمیکند.
آیا فکر میکنید مردم بیش از حد بر روی موفقیت ظاهر شدن تمرکز میکنند؟
من فکر میکنم قطعاً بله. دلیلش این است که ما به یک فرد موفق “مدعی جامعه” نگاه میکنیم و سپس سعی میکنیم مانند آنها باشیم؛ بنابراین، ما موفقیت خود را بر اساس پارامترهایی تعریف میکنیم که جهان فکر میکند موفق است. حتی بیشتر، در جامعه ما فرض بر این است که فردی که بیشترین میزان پول یا شهرت را دارد موفق است؛ اما کسی که از زندگی رضایتبخش و با شادی صحبت میکند، فرد ناموفق غیررقابتی فرض میشود. این باعث میشود افراد سعی کنند داستان موفقیت خود را نشان دهند.
چرا فکر میکنید پول رایجترین راه برای رسیدن موفقیت است؟
من فکر میکنم این باید با گذشته ارتباط داشته باشد. در زمانهای گذشته مردم پول زیادی نداشتند؛ بنابراین، هر کسی که مقدار زیادی از آن را داشت و میتوانست یک سبک زندگی عالی برای خود به دست آورد، موفق فرض میشد؛ و در این مبارزه برای موفق شدن، افراد فراموش کردهاند که افراد قبلی شادتر و راضیتر بودند که در واقع این باعث شد که آنها موفق شوند.
آیا فکر میکنید با پول میتوان شادی را خرید؟
البته که میتوان خرید. این میتواند شادی که در بیرون، خیالی است و چیزی که واقعاً وجود ندارد، خریداری کرد. برخی افراد ادعا میکنند که غذایی که میخورند و یا هدیه میدهند نیز باعث شادی میشود؛ اما من فکر میکنم بیشتر در مورد عشق و موهبتی که فرد به همراه دارد که در واقع باعث شادی میشود. وقتی از خوشبختی واقعی صحبت میکنیم، فکر میکنم از پول ناشی نمیشود، بلکه از قلب و روحی است که برای خوشحالی طرف مقابل هدیه میدهیم.
پدر و مادرت چقدر برای موفقیت به تو فشار میآورند؟
من هرگز از طرف والدینم فشاری را برای موفقیت احساس نکردهام، اما چهرههای ناراضی آنها هنگام شکست، باعث میشود که برای موفقیت رنج ببرم. اینطور نیست که من نمیتوانم شکست را بپذیرم، فقط دوست دارم شکستهایم را برای خودم نگهدارم و فقط مواردی را که در آنها موفق میشوم جلوی پدر و مادرم ابراز کنم.
آیا برای موفقیت فرزندانتان هیچ فشاری نمیآورید؟
فکر میکنم بله انجام خواهم داد. نه به این دلیل که میخواهم آنها ثروتمند یا موفق باشند، بلکه میخواهم آنها بفهمند که موفقیت به شرایط زندگی آنها بستگی دارد و کارهایی که دوست دارند انجام بدهند و قلب آنها احساس کند که آن کار درست است، هرچند جهان مخالف آن باشد. من به خاطر آن به فرزندم فشار خواهم آورد زیرا دنیا اغلب به زور و حتی به راحتی ایدههای اشتباه موفقیت را در ذهن نسل جوان نشان میدهد که باعث خراب شدن زندگی آنها میشود.
آیا آنها شکستهایی داشتهاند که شما را در زندگی بهتر کرده است؟
اوه من خیلی از آنها را داشتم؛ اما یک شکست خاص وجود دارد که من در کلاس یازدهم داشتم که نمیتوانم آن را فراموش کنم. کل صحنه خانه و روابطی که من کاملاً تغییر کرده بودم و گرمای زیادی در اطراف احساس میکردم. در آن زمان بود که تصمیم گرفتم مهم نیست که چهکاری را انجام میدهم تا مطمئن به موفق شوم
آیا فکر میکنید زمان مناسبی برای تسلیم شدن یا توقف تلاش وجود دارد یا فکر میکنید هرگز نباید تسلیم شد؟
من فکر میکنم بستگی به چیزی دارد که شما سعی میکنید آن را نگه دارید یا آن را رها کنید. اگر شغلی که فقط به خاطر پول انتخاب کردهاید اما دلتان جای دیگری است، دل کندن از آن باید آسان باشد و باید در لحظهای که متوجه شدید انجام دهید؛ اما دل کندن از چیزی که دوست دارید فقط به دلیل وجود مشکلات در آن، ایده خوبی نیست. در چنین موقعیتهایی، بهتر است هرگز تسلیم نشوید.
آیا میتوانید یک فرد مشهور را به یاد بیاورید که در کاری به طرز شگفت انگیزی شکست خورده است؟
وقتی به کسی که به طرز شگفت انگیزی شکست خورده فکر میکنم اسمی که به ذهنم میرسد استیو جابز است. او همان مردی است که مثل هر کسی دیگر شکست خورد و بعد مثل قبل از آن بلند شد. در اواخر دهه 20 زندگیاش بود که او را از شرکت خودش اخراج کردند، شرکتی که برای ساختن آن تلاش زیادی کرد، بدون اینکه شغلی در دست داشت، اخراج شد. زمانی که بسیاری از ما فکر میکردیم پایان کار است، او شروع جدیدی را آغاز کرد.
نوشته شده توسط مهندس مهرداد حمصیان